تقدیم به مظلومیت شهید کنعان محمدی
اواخر سنبله ی سال 66 خورشیدی که چشم به جهان گشودم، در همسایگی دیوار به دیوار ما پدر و مادری پیر در غم از دست دادن فرزندشان می سوختند و با توسل و توکل بر ائمه و خداوندگار مهربان و با ایمان به اینکه فرزندشان در راه خدا قربانی شده است با افتخار زندگی می کردند. هرچند آن روزها نبودم و کنعان را ندیدم اما بعدها از برادرم از او بیشتر شنیدم؛ مقصود اینکه امروز مصادف است با شهادت این شهید بزرگوار و حقیر نیز بنا به وظیفه ای که دارم چند خطی را که از این شهید شنیده و خوانده ام در این مقال می آورم:
شهید محمدی در سال 1345 در روستای کوچکی به نام «باغان» (از توابع شهرستان دشتی) در خانواده ای مؤمن ولی طبقه محروم و مستضعف پا به عرصه ی زندگی گذاشت. نام کوچکش «کنعان» بود. دوران کودکی او که سرشار از بازی های شاد و فرح انگیز کودکانه بود در میان هم سن و سالانش در همان روستای محروم سپری شد و پس از گذشت چند صباحی به همراه خانواده جهت بهبود زندگی به «آبدان» عزیمت نمود. تحصیلات ابتدایی خود را در روستای آبدان با همه ی کمبودها آغاز نمود؛ کمبودهایی که هم غربت کودکانه ی او را شامل می شد و نشان دهنده ی وضعیت مالی خانواده اش بود و هم شامل مدرسه، میز، نیمکت های فرسوده و قدیمی می شد. بعد از پایان دوره ی ابتدایی به دلیل شرایط سنی از ادامه ی تحصیل در مقطع راهنمایی بازماند؛ اما با وجود این از فراگیری علم غافل نماند و برای کسب دانش در کلاس های نهضت سوادآموزی ثبت نام نمود. مدت زمان زیادی نمی گذرد که مصلحت را در چیز دیگری می بیند. درس را رها می کند تا به پدر پیر و ناتوانش کمک کند. زحمت می کشد و حتی کمترین حقوقی که از بابت کار روزانه اش دریافت می کند را به دست مادرش می سپارد؛ شاید بتواند تا حدودی قدر دان زحمات آنها باشد که احترام به پدر و مادر از علم آموزی کمتر نیست. کنعان بسیار ساده و فروتن بود. لباس های ساده و قیافه ی مظلومانه ی او به چهره ی محجوب او رنگ دیگری می بخشید. دارای طبعی شوخ و لطیف بود و اگر چه او همواره تنگدستی و نداری را لمس کرده بود، اما هرگز این فقر و نتوانست روحیه ی شاد و زنده ی این جوان را به تسخیر خود درآورد. با دوستانش رابطه ای گرم و صمیمانه داشت و اوقات فراغتش بیشتر با دوستانش سپری می شد. به منظره های طبیعت علاقه ی خاصی نشان می داد. گاه گاهی به بهانه ی شکار دلش را به دامن کوه و سینه ی صحرا می سپرد تا فریادگر رؤیاها و شیطنت های کودکانه اش باشد. بخش عمده ای از این خاطرات شیرین با روزهای زندگی «شهید مختار دولت جاوید» رقم می خورد. سرانجام وقت خدمت سربازی او فرا رسید. آن جوان ساده پوش که خدمت را وظیفه ی شرعی و دینی خود و خود را مقید و متعهد به انجام این «دوره ی ضرورت» می دانست، به تکلیف الهی برای دفاع از مرز و بوم پرگهر ایران اسلامی لبیک گفت تا نشان دهد که اراده ها می توانند پولاد سرد را در هم بکوبند. پس بلفاصله لباس پرافتخار و حماسه ساز نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر تن نمود؛ لباسی که بعدها از بوی «عطر گل محمدی» سیراب شد. او پس از طی آموزش های نظامی در پادگان «شهید بهشتی» کرمان به ناو تیپ «امیرالمؤمنین» رفت و به خدمت مشغول شد. وی در عملیات های مختلفی از جمله «والفجر 8» و «کربلای 4» از خود زشادت ها نشان داد تا این سخن امام و مقتدایش را ثابت کند که هیچ آفتی نخواهد توانست ساقه ی تناور انقلاب اسلامی را تهدید کند. بعد از عملیات کربلای 4 در حالی که در یکی از مدارس آبادان جهت بازیافت نیرو، مستقر شده بودند، بیرحمانه هواپیماهای دشمن به بمباران شهر پرداختند که مدرسه نیز از گزند این حمله در امان نماند و با انداختن راکت بر روی مدرسه، رنگ گل سرخ خون پاکش از بام مدرسه به آسمان پاشید تا زنگ رشادت و شهادت در حیاط مدرسه طنین انداز شود. این در حالی بود که چندین روز مانده به ترخیص این مجاهد سختکوش، زمان توقف کرده بود. سال 45 طلوع کرد و اینک 4/10/65 است که غروب می کند. هر چند او فصل نو و طلوعی دیگر در زندگی اش را به ارمغان می آورد. او پیش از این نیز وصیت کرده بود که او را در «بهشت رضا» (در جوار آرامگاه دانش آموز شهید امرالله تنگستانی) به خاک بسپارند. آری او دفاع کرد تا «آبادان»، «عبادان» نشود. شهید شد تا دوباره نخل های آبادان با خون این عزیزان به ثمر بنشیند.
ای صفای باغ عشق! ای گل محمدی! صد هزار باغ یاس و نسترن فدای تو
شب، نه، صبح بود که خبر شهادت دو کبوتر خونین بال از پشت بلندگوهای مسجد در فضای روستا پیچید. صدا می رفت تا رجعت سرخ ستاره ی دیگر را به گوش حاکیان در زمین مانده برساند. پیران ناتوان، جوانان سلحشور، خردسالان بازیگوش، همه و همه به استقبال این دو گل پرپر شده شتافتند. تمام خواهران و برادران از ساعات اول روز چشم انتظار ماندند تا بدرقه کننده ی دو کبوتر عاشق باشند. جاده از نگاه مردم پر بود. سرانجام انتظار به پایان رسید. پیکر این کبوتران پرپر شده در میان بدرقه ی پرشور و به یاد ماندنی مردم شهید پرور «آبدان» در حالی که بر روی موج غمگین مردمی سوار شده بودند به جایگاه ابدیشان که همان «بهشت کاظم آبدان» است، هدایت شد. حتی از فاصله ی دور این آواز غمگنانه به گوش می رسید. این گل پرپر از کجا آمده * از سفر کرب و بلا آمده. در امتداد جاده بوی عطر گل محمدی به مشام می رسید. روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
به نام خالق شقایق های سرخ